روزگار میگذرد ، دل شود چه بی سامان
عمر ما گذشت و هنوز ندیده ایم آقامان
گرچه از ما دلش بود خونو
گرچه غم دارد از زمانه ی مان
لیک باید دگر عوض شویم
ور نه باز هم نیاید آن گلمان
یابن زهرا دلم سیاه بود
بی نگاهت شود خراب ، خانه ی مان
تو مرا زخود مران مولا
ای عزیز دل پیمبرمان
انقدر معصیت فروان شد
که دگر مستجاب نشد دعاهامان
پس دگر خود دعا بکن آقا
که شود تمام ، غربتتان
و بیایی و انتقام آن مظلوم
خود بگیری ز قاتلان مادرمان
(ر.گ) 1392/02/08