غم حالتی است خلاف میل و مانعی است برای آرامش.غم عکس العملی است به نتوانستن!آیا تابه حال باخود اندیشیده ای؛پیامبرت پس از23 سال دعوت به اسلام باید موفقیتش را درلحظات مرگ باآرامش جشن می گرفت، اماچه گذشت بر او وقتی کاغذ و قلم خواست و ملعون دومی گفت((ان الرجل لیحجر))اودیوانه شده است. او غم را لحظه لحظه تجربه می کرد وقتی باران سنگ ازدامان کودکان طائف برسرش فرود می آمد، غم؛وقتی مسلمانانش درشعب ابیطالب خرمایی را می مکیدند و به دیگری می دادند و او روی برمیگرداند، غم؛وقتی درکیسه از مدینه می گریخت و دلشوره ی حمله مشرکین به علی درر خت خوابش راداشت، غم شهادت حمزه عموی عزیزش، غم مسجد ضرار و منافقین، غم فتح مکه و تحمل ابوسفیانی که شرارت را ازقلبش می خواند.... و حالاکه وقت ملاقات محبوب است باید آرامشی را تجربه کند تا وصال معشوق....اما بازهم غم.محمد برمی خیزد و اولی را از امامت جماعت کنار می زند.محمد نتوانسته علی را برخلافت مسلمین بنشاند و برابلهان و مغرضان بفهماند که امامت برای علی است.صاحب((و ماینطق عن الهوی ان هو الاوحی یوحی)) حالا دیوانه خطاب می شود و بازهم غم باید گلویش را بفشارد تالحظه ی مرگ.محمد با غم رفت و میراث دارغم پدر، ام ابیهاست.
تاریخ را خوب بنگر و دریاب که غم، فاطمه را نیز رهانکرد.
گریه های بی امان شبانه روز و شیون در میان اذان بلال رهاوردغم فاطمه است.
کیست نداند که دستان علی بسته است و جبت و طاغوت اورادرکوچه های تاریخ می کشند تا فاطمه رهایش کند.اما فاطمه نتوانست علی رارها کند!
فاطمه، بیت الاحزان مزار شهدای احد را تا ابد ساخت برای تاریخ شیعه و داغ درپیشانیمان نهاد تا مارا باغم بشناسند.آنقدرحکایت غم شیعه طولانی است که نمی دانم ازکجایش بگویم.بگذار  دنبال خوشی و سرور بگردیم و باقی را بگوییم غم......اما دریغ که حتی میلاد منجی نیز سروری ندارد وقتی در پادگان ومخفیانه باید برایش تولد گرفت و نامش را هم باید مقطع نوشت تا....

چهارده قرن گذشته و من و تو وارث این غم شده ایم.اگرحاصل غدیر بازوان کبود زهرا بود و استخوان در گلوی علی، یکباره چهارده کنگره ی ایوان مدائن برسر اومانیسم فروریخت و خمینی کبیر داستان تکراری تشیع؛غم را دوباره سرود.
اسلافمان، همان گهواره نشینان قیام خمینی کبیر، غمنامه ی تشیع را درشلمچه و فاو و شرهانی طنین انداختند و حالا سینه من و تو باید برابر میخ درب سپر شود تا نکند ((انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیافتد))

بگذار بدوی خطابمان کنند و به ریش بلندمان که همرنگ شال سیاه فاطمی است بخندند،بگذار نگاه عاشقانه و تبرک به جای پای سیدعلی را تمسخرکنند، ماکه کوچه ی غدیر، همان کوچه که تاچندسال پیش سیصد وده هزار خون پایش ریختیم تاعلی به مسجد نرسد را خالی نمی کنیم.ساندیس 9دی برای ماشراب طهور است، همان آب خونرنگی است که از دندانهای مسلم در کوچه های کوفه چکید.سیدعلی برای ما متبرک است وقتی نجوای نمازجمعه اش بیت الحزان فاطمه را یادآوری می کند.
مادیگربه غم عادت داریم چراکه اسلافمان هم خوشی ندیده اند و انتظارکشیدند برای کشف غم از امتشان.امسال مقدمه ی فاطمیه مان سقیفه بود و مسجد و علی و طنابی که....نماند بردستانش؛پای این علی اینقدرمقداد و سلمان و ابوذر ایستادند که نه دری به سینه خورد و نه ریسمانی......اما هنوز عده ای درمسجد منتظرند و کسی نتوانسته هنوز تمام حدیث غدیر را بلند بخواند